ارکان ارکان ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
رضوان رضوان ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

ارکان و رضوان مامان

دختر شیرینم

عزیز دلم این روزا دندونهای اسیاب بالا و پایین دارن باهم در میان لثهات کلی ورم کردن اصلا میل به غذا نداری فقط شیر میخوری بعضی وقت ها خیلی کم غذایی که برات میکس کرم میخوری . ای خدا الهی این دنذونهات زود دربیان که راحت بشی البته خیلی شیطون و شیرین هم شدی . الهی آمین. 
25 دی 1392

عروسی ارکان

ارکان مشغول بازی با یه ملافه سفید بود .بملافه سفید گذاشتی رو سرت و با دوچرخه ات بوق میزدی بعد اومدی تو اشپزخانه میگی مامان عر وسی ارکان ,عروسی ارکان .ای خدا قربون پسرم برم الهی الهی الهی .اون روز بیاد که دامادی پسرم ببینم. الهی آمین.
25 دی 1392

سرکاررفتن ارکان

  دیروز من و آمین داشتیم خونه سازی بازی میکردیم ارکان هم با دوچرخه اش مشغول بازی بود دیدم اومد من و آمین بوس کرد (ارکان تازه یاد گرفته بوس کند )بعد با دوچرخه اش رفت دم در حال گفت مامان خداحافظ .بهش گفتم مامان کجا میخوای بری .جوابم میده میخوام برم سرکار نون بیارم .قربون پسر نازم برم خدایا من اونقد زنده میمونم که سر کار رفتن پسرم ببینم . الهی آمین. ...
25 دی 1392

بدون عنوان

ارکان خان تمام ماه محرم و صفر نذری اگه شل زرد می اوردند یا توهیئت میدادند شل زرد نمی خورد . اما بیست هشت صفر خاله مینو مامان غزل نذری شل زرد داشت. خاله امسال خونه بابا بزرگ اومد و شل زردش اونجا اماده کرد با کمک خاله حمیده . من ارکان و رضوان به خاطر اینکه رضوان تب داشت بعدظهر رفتیم اونجا که همه کارها تمام شده بود . ارکان با دیدن بقیه بچه ها که شله زرد میخوردند .شروع کرد به خوردن شله زرد.خاله حمیده وقتی خواستیم بیایم خونه دو تاظرف بهمون داد گفت برا ارکان و رضوان.خلاصه اینکه تو دو سه روز همه شله زرد خودش خورد . حالا دوروز پیش از صبح که از خواب بیدار شد گیرداد شله زرد میخوام شله زرد میخوام. من هم تا حالا اصلا شل زرد درست نکردم .خلاصه هی سرگرمش ...
25 دی 1392

وروجک مامان

عزیرم رضوان جون خیلی بلا شدی و شیرین .از بعضی کارهات کلی تعجب میکنیم من و بابایی .مثلا دیشب داشتیم تی وی نگاه میکردیم بعد تو ارکان سرگرم بازی تو اتاقتون بودید . دختر گلم با یه بطری کوچیک دوغ مشغول بودی ارکان اومد بطری از دستت برد من و بابایی هم نگاهت میکردیم بعد شروع کردی به گریه کردن یه خورده بعد اروم شدی و رفتی یه ماشین اسباب بازی اوردی دادی ذست ارکان با دست دیگه ات بطری از دست ارکان بردی . ارکان جونم سرگرم ماشین شد تو گل مامان با سیاست وسیله بازی ات بردی . ای بلا ای بلا. بابایی گفت اخه پسرم چفد ساده است . جدیدا یاد گرفتی دمپایی که میبینی میخوای پات بذاری توش. کلمه های جدید هم یاد گرفتی ارکان. اب .بده. نه. دایی. هام. خدایا ...
15 دی 1392

تموم شدن کار پایان نامه بابایی

این دو هفته گذشته سخت درگیر کار پایان نامه بابایی بودیم تابلاخره 20 اذر بابا دفاعیه اش انجام داد خیال من و ارکان و رضوان راحت شد. ماشالله ارکان جون و رضوان گلم تو این دو هفته سنگ تموم گذاشتند تو اذیت کردن و از سر و کول با بالا رفتن . روز سه شنبه 19 اذر هم با ماشین رفتیم بوشهر تا صبح روز چهارشنبه اونجا باشیم که کارهای اداری دانشگاه بابا رو انجام بدیم. خلاصه اینکه بابا ساعت یازده صبح کار دفاع از پایان نامه رو انجام داد استادش 19 نمره به خاطر خانواده و دختر و پسر گلش و نیم نمره رو به خاطر پایان نامه دادالبته به شوخی عنوان کرد ولی از کار پایان نامه بابایی دکتر پاژخ خیلی راضی بود . شماهم ارکان جون مثل یه دانش اموز خوب سر کلاس نشستی و به بابایی نگ...
30 آذر 1392

راه افتادن رضوان جون

رضوان جونم عزیزم فرشته کوچولوی مامان بالاخره شما هم راه افتادید . خدا روشکر دختر گلم شروع کرد به راه رفتن . اما چه راه رفتنی خودت اونقدر ذوق داری که میدوی و راه نمیری بعدش هم میفتی حالا یکی بیاد نازت بکشه که اروم بشی دوباره راه بری. اما بازهم خدا رو شکر اخه الان چهاده ماهت شده بود فقط به دیوار یا اشیا میگرفتی راه میرفتی با ذکترت که صحبت کردم میگفت این خانم کوچولو هفت ماه بدنیا اومده پس تا پانزده ماهگیش عجله نکن . خودش راه میفته خدا رو شکر که یک ماه زودتر راه افتادی . اما کار من و بابایی بیشتر شده اخه ارکان بعضی وقتها هلت میده میفتی حالا ما میمونی که تو رو اروم کنیم و با ارکان حرف بزنیم که این کار بدیه.البته دختر گلم توهم شیپون شدی و هرچی تو...
30 آذر 1392

صحبت کردن ارکان

ارکان خان تا دوسالگی کلمات کمی را صحبت میکرد بعدش هم یه مدتی فقط بابا و مامان صدا میکرد و لی پسر گلم با این حال تو دوسال و سه ماهگی خوب با هم  همکاری کرد و با پوشک خداحافظی کرد دقیقا تو سه روز تو اردیبهشت 92 ارکان با اینکه کم حرف میزد ولی خوب کمک کرد تا از پوشک بگیرمش . اما تو سه ماه اخیر از شهریور دقیقا شروع کرد به تکرار کردن کلمات و کم کم شروع کرد به پرسیدن این چیه و تکرار جواب من یا باباش الان هم مثل طوطی هرچی تو خونه حرف میزنیم درست و غلط تکرار میکنه باعث خنده من و باباش میشه اما یواشکی. راستی خاله ها و دایی ها و بابا جون و بی بی کلی از حرف زدن ارکان ذوق میکنن چون یه مدتی دغدغه فکری شده بود برامون که چرا حرف نمیزنی.خدایا شکرت از این...
30 آذر 1392