ارکان ارکان ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
رضوان رضوان ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

ارکان و رضوان مامان

ارکان:نفس مامان بابا تولدت مبارک

امروز خورشيد درخشان‌تر است و آسمان آبي‌تر نسيم زندگي را به پرواز مي‌کشد و پرنده آواز جديد مي‌سرايد امروز بهاري ديگر است در روز تولد مهربان‌ترين در ميلاد کسي که چشمانم با حضورش باراني است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به ميهماني آسمان خواهم برد جشني براي ميلادت بر پا خواهم کرد تمامي گلها و سبزه‌ها در ميهماني ما خواهند سرود اي مهربان‌ترين آغاز بودنت مبارک تمام زندگيم تولدت مبارک ...
9 بهمن 1394

ارکان تولدت مبارک . نفس مامان 5 ساله شد

فرزندم ،نورچشمم،پاره تنم... توآمدی با لبخند شیرینت،باگرمای دلپذیرت،بانگاه بی نظیرت. چگونه برایت از شادیم بگویم؟ازشوق دیدارت...از لحظه تولدت... توآمدی وبه زندگیمان رنگ تازه ای دادی...چونان رنگ گلهای بهشتی با عطری دلاویز وبه غایت مدهوش کننده... عظمت پروردگار رادرظرایف وجوددوست داشتنی ات می جوییم وخداراباتمام ذرات وجودمان می ستاییم...ارکان ...
9 بهمن 1394

یه تجربه بد

شب تولد امام رضا ع تو پارک جزیره جشن گرفته بوده و استادعلیرضا افتخاری دعوت کرده بودن از اونجایی که من و بابایی ترانه هاش دوست داریم بابا اون شب زودتر از سرکار برگشت و شام درست کردم وسایلمون جمع کردیم رفتیم پارک جزیره که ارکان و آمین هم  بازی کنن  به خاله ها  گفته بودن قرار شد بیان دنبالمون ما یه کم زودتر رفته بودیم  . خلاصه اونجا بعد کلی بازی و شیطنت بابایی گفت میرم بوفه خرید کنم . ارکان هم با باباش رفت . فاصله بوفه تا جایی که نشسته بودیم هم زیاد نبود مشغول سرگرم کردن آمین بودم  دیدم دیر کردن نیومدن . گفتم خوب حتما بوفه شلوغه آخه اونشب پارک خیلی خیلی شلوغ بود. بعد تقریبا نیم ساعت  مجید اومد گفت مریم ارکان نیست&n...
21 شهريور 1393

ترمز بابایی

پنج شبه شب داشتیم از خونه بی بی ( مامان بابایی) برمیگشتیم ( هر پنجشنبه بعد از رفتن سر مزار خونه عمو وحید میریم که به خطر بی بی مراسم دارند.)ارکان باما نیومده بود رفتیم دنبالش که بیاریمش تو مسیر خونه بابا جون ( بابای مامانی)یه تالار عروسی هست که بیرون تالار خیلی شلوغ بود صدای آهنگ عروسی بلند بود . آمین خانم شروع کردن به گفت عروسی عروسی بابایی عروسی. بابا هم گفت اره عزیزم عروسی . بعد آمین گفت بابایی برقصیم . . بابا هم گفت برقص خانم . دختره بلا گفت بابایی ناری ناری بذار ( اهنگ ناری ناری خیلی دوست داره)برقصیم . با با یه دفعه تو وسط خیابون ترمز کرد امین از بغلم کشید محکم بوسید گفت دنیای منی دختر. ( از اون طرف صدای بوق ماشین ها ی پشت سرمون بلند ش...
7 شهريور 1393