راه افتادن رضوان جون
رضوان جونم عزیزم فرشته کوچولوی مامان بالاخره شما هم راه افتادید . خدا روشکر دختر گلم شروع کرد به راه رفتن . اما چه راه رفتنی خودت اونقدر ذوق داری که میدوی و راه نمیری بعدش هم میفتی حالا یکی بیاد نازت بکشه که اروم بشی دوباره راه بری. اما بازهم خدا رو شکر اخه الان چهاده ماهت شده بود فقط به دیوار یا اشیا میگرفتی راه میرفتی با ذکترت که صحبت کردم میگفت این خانم کوچولو هفت ماه بدنیا اومده پس تا پانزده ماهگیش عجله نکن . خودش راه میفته خدا رو شکر که یک ماه زودتر راه افتادی . اما کار من و بابایی بیشتر شده اخه ارکان بعضی وقتها هلت میده میفتی حالا ما میمونی که تو رو اروم کنیم و با ارکان حرف بزنیم که این کار بدیه.البته دختر گلم توهم شیپون شدی و هرچی تو دست ارکان می خوای . . خدای شکرت به خاطر دادن این فرشته های زیبات..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی