ترمز بابایی
پنج شبه شب داشتیم از خونه بی بی ( مامان بابایی) برمیگشتیم ( هر پنجشنبه بعد از رفتن سر مزار خونه عمو وحید میریم که به خطر بی بی مراسم دارند.)ارکان باما نیومده بود رفتیم دنبالش که بیاریمش تو مسیر خونه بابا جون ( بابای مامانی)یه تالار عروسی هست که بیرون تالار خیلی شلوغ بود صدای آهنگ عروسی بلند بود . آمین خانم شروع کردن به گفت عروسی عروسی بابایی عروسی. بابا هم گفت اره عزیزم عروسی . بعد آمین گفت بابایی برقصیم . . بابا هم گفت برقص خانم . دختره بلا گفت بابایی ناری ناری بذار ( اهنگ ناری ناری خیلی دوست داره)برقصیم . با با یه دفعه تو وسط خیابون ترمز کرد امین از بغلم کشید محکم بوسید گفت دنیای منی دختر. ( از اون طرف صدای بوق ماشین ها ی پشت سرمون بلند شد . .گفتمش خوب مجید حالا بچه رو بده بعد توخونه قربون صدقه دخترت برو( از حسودی) رفتیم ارکان از خونه باباجون اوروردیم. تا خونه هم که برگشتیم آمین تو بغل بابایی بود رانندگی میکرد. . (به خاطر اینکه لج من دربیاره)