ارکان
صبح که از خواب بیدار شدی از اتاقت اومدی تو اتاق من گفتی مامانی بابایی. منظورت این بود که بابات کجاست . من گفتم گلم بابایی رفته سر کار تو هم جواب دادی نون بگیره .(کلی خنده ام گرفت)اخه چند روزه بابا به خاطر ماه رمضون زود میا خونه بعد عصری که هوا خنک میشه تو با بابایی میری نونوایی نون گرم میاری برا افطار . حال هم فکر کردی بابا رفته نون بگیره. چند روز پیش هم خیلی خسته بودم دارز کشیده بودم بعد توهم داشتی کارتون نگاه میکردی رضوان هم خوابیده بود بعد تو نگاه به من کردی رفتی از رو تخت خودت بالشت اوردی دادی به من گفتی مامانی بیا قربون اون دستای کوچولوت برم که حواست به مامامنت هست .کلی ذوق کردم از این کرت.  ...
نویسنده :
مامان
16:40