شروع تابستان
عزیزای دلم امسال تابستون خیلی دیر شروع کردیم.اون هم ه خاطر درسهای من بود که شما دو تا فرشته کوچکیکم با بابایی خیلی بامن همکاری کردید تا بتونم درس بخونم البته شیطنهای خودتون داشتید ولی خوب بابایی خوب سرگرمتون میکرد . به هر حال امتحانات ترم اولم تموم شد و حالات تمام وقت در کنار تون هستم.
تو این مدت اکان کلاس نقاشی ثبت نام کرده بودم .نمیدونم چرا سر کلاس نیم ساعت که از شروع کلاست بگذره خسته میشی و میای بیرون . میگی مامان کلاس تموم شد و من با هزار ترفند دوباره میفرستمت کلاس . ..کمتر از 5 دقیقه دوباره میای بیرون خلاصه نیم ساعت دوم کلاس همش در حال رفت امدی و ... بعضی روزها هم اصلا دوست نداری بری کلاس. اما در عوضش رضوان تامیگم میخوام اماده شیم بریم کلاس بدو کیف و کفشش میاره . معلم نقاشی ارکان هم یه صندلی براش میزاره کنار خودش که رضوان بشینه نقاشی کنه .
البته ارکان با بابایی استخر میره . برا استخر رفتن هم بهنونه میگیری اما اونجا که میرسی بابایی میگه همش در حال اب بازیه و قتی سانس تموم میشه به زور راضی میشی بیای .بابا میگه داره دست و پا زدن یاد میگیره اما من تا میرن و میان هزار بار ایت الکرسی میخونم که اتفاقی نیفته . و بسلامت برگردید.