ارکان من
يکي از قشنگ ترين ثانيه هايي که هرشب تجربه ميکنم زمانيه که تو رو پاهام خوابيدي(البته با کلي تلاش و نذر و نياز)بعد که وارد خواب عميق ميشي با بابايي دو طرف تشک کوچولوتو ميگيريم و منتقلت ميکنيم به اتاق خواب و روي تخت ميزاريمت...
تو اين مسير که ميبريمت من و بابايي بهت نگاه ميکنيم ..هر شب بابايي ميگه پسرم بزرگ شده ها...جالبه هر شب براش بزرگ ميشي...
بعد من ميخندم و به صورت نازت نگاه ميکنم که چقدر معصوم و بانمکه.....يه کم قربون صدقت ميرم ..تو دلم هزار باره از خدا ميخوام که حافظت باشه....
قراره از اين صحنه يه بار فيلم بگيريم...آخه خيلي خاطره انگيزه....
ارکان من وقتي ظهرا با خستگي وصف ناپذير ميام خونه...ذوق کردن گفتن مامان از مدرسه اومدی و بع بعي شدنت انرژي از دست رفتمو بر ميگردونه...وقتي شبا با خستگي و ضعف کنارت دراز ميکشم ..معصوميت بي نظيرت آرومم ميکنه...
خيلي موقع ها بخاطر خستگي هام و بي حوصصلگي هام خودمو سرزنش ميکنم ...نميخوام بفهمي ماماني خسته ميشه...
ميخوام شاد باشي و باز ي کني و با اعتماد بنفس پا شي..همه ميگم ماشالا اين ووروجک ما چقدر اعتماد بنفس داره
ميدوني بابايي خيلي دوستت داره..همه کارتو انجام ميده و خيلي کمکم ميکنه..البته من هنوز ازش تشکر نکردم!!!!!
باورت ميشه شما دوتا هيچ وقتي براي من و بابا نميزاريد..تمام ثانيه هاي با هم بودنمون صرف شما فسقلي ها شده....
در اولين فرصت ميام عکساي بانمکتو ميزارم...
خدا کنه زود و سالم بزرگ بشيد...منم کمتر خسته بشم..هههه